با هم

ساخت وبلاگ
 

میان واژه های سیمانی جمله ی «کودک را باید به سختی عادت داد» بر پرتگاه حروفش، افتان و خیزان، از زن به مرد مبدل شده بودم.

به پنچرگیری ماشین فکر می کردم و به نگاه های مکانیک محله امان. به کارگران کارواش که باید انعامشان را فراموش نمی کردم. کیف پول مشکی ام را باز می کردم و با نیم نگاهی به عابر بانکم، موجودی اش را توی سرم مرور می کردم، صفرهایش را می شمردم، نفسی می کشیدم و حساب و کتاب می کردم. کیسه های سنگین خرید را بلند می کردم. کوله پشتی ام را که قامتی خمیده تحویلم می داد بر پشت می کشیدم. آن روزها که ماشین نداشتم، کفش های کتانی را بر پا می کشیدم، می پریدم توی اتوبوس، از این اتوبوس به آن اتوبوس. میان زن ها می لولیدم و آن وسط مسط ها جایی برای خودم دست و پا می کردم. توی تاکسی خودم را گوشه ی در مچاله می کردم تا از آزار مرد بغل دستی در امان باشم. حتی نمی دانستم حق دارم خسته شوم. حتی نمی دانستم می شود همه ی همه ی کارها را خود انجام نداد. فکر می کردم قانون طبیعت است که باید به سختی عادت کنم.

کسی به من نگفته بود، می شود بار نکشید، می شود با کارگرها سر و کله نزد، می شود و می شود و می شود. نمی دانستم می شود از کسی کمک گرفت، می شود کسی از مهر کارهایی برایت انجام دهد.

کیف سنگینم را بر شانه ام می کشم. زنگ «کودک را باید به سختی عادت داد» در وجودم طنین انداز می شود.

صدایش می گوید که کیفم را برایم می آورد. شرم این که نکند هنوز و به حد کافی به سختی عادت نکرده باشم، در جانم می پیچد. خودم باید سختی بکشم و خودم باید به سختی عادت کنم. هنوز به عبارت با هم عادت نکرده ام؛ با هم آشپزی کنیم، با هم خانه را تمیز کنیم، با هم خرید کنیم، با هم ببینیم، با هم بخریم، با هم فیلم ببینیم، با هم، با هم، با هم... اما میان تمام با هم ها، می شود تکیه کرد، می شود تکیه گاه داشت و می شود زیاد هم به خود سختی نداد. با هم، سختی ها کمرنگ می شوند.

چشمانم را می بندم و به یاد تمام سختی ها، بر ابر با هم ها پرواز می کنم...

 

حال دل...
ما را در سایت حال دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barancheckcheck بازدید : 168 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 14:36