از خاطرات قدیم

ساخت وبلاگ
 

دوست قدیمی ام زنگ زد. مثل همیشه ها، حرف هایمان کشید به خاطرات قدیم. حال اولین عشقش را از من پرسید. پرسید که تازگی ها دیدمش که گفتم ندیدمش و پرسید می دانم چرا ازدواج نمی کند و من گفتم که نمی دانم چرا. از خاطراتش گفت و پرواز کرد به پانزده سال پیش. سکوت کرد. رفت به فکر و دیگر صدایی نمی آمد. پرسیدم: رفتی تو فکر؟ گفت که بله و بله اش بغض آلود بود. از پشت گوشی تلفن اشک هایش را دیدم. نمی دانستم چه بگویم. فقط گفتم: «زندگی بازی های خودش رو داره.»

جمله ی تسلی بخشی نبود اما چه می شد گفت.

 

تاریخ را نمی شود تغییر داد. زمان را نمی شود متوقف کرد. بازی روزگار را نمی شود از پیش دانست و زندگی هم پر است از این «نمی شود» ها... و نمی شود داستان عشق را هم از یاد برد.

 

حال دل...
ما را در سایت حال دل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : barancheckcheck بازدید : 233 تاريخ : چهارشنبه 8 اسفند 1397 ساعت: 14:36